رهبران چین واقعا رویای رهبری جهان را دارند؟ | شی به دنبال همکاری با آمریکاست نه جابجایی قدرت

به گزارش اقتصادنیوز، یک باور عجیب در غرب وجود دارد که میگوید چینیها قصد دارند تبدیل به ابرقدرتی جهانی شده و سلطه ایالات متحده را نابود کنند.
فارن افرز در گزارشی نوشت: هماکنون در محافل سیاستگذاری واشنگتن این مساله پذیرفته شده است که چین قصد دارد جای ایالات متحده را به عنوان ابرقدرت غالب جهانی بگیرد و به طور تهاجمی قلمرو خود را گسترش دهد. دموکراتها و جمهوریخواهان هر دو این اجماع را پذیرفتهاند. این درک دوحزبی، سیاست ایالات متحده را در در مقابل چین شکل داده است و بر جنگافروزی، بازدارندگی نظامی و جداسازی اقتصادی تمرکز دارد.
درک نادرست از سیاست پکن
مشکل این است که این درک از چین نادرست است. بررسی دقیق آنچه چین ادعا میکند میخواهد، تصویری کاملاً متفاوت ارائه میدهد: چین یک قدرت است که به حفظ وضع موجود علاقه داشته و اهداف جهانی محدودی دارد؛ نه یک دولت تجدیدنظرطلب که به دنبال گسترش چشمگیر قدرت خود و بازسازی نظم جهانی باشد. رهبران چین بسیار بیشتر بر چالشهای داخلی و ثبات خود متمرکز هستند تا گسترش نفوذ خارجی کشور. چین خواستههایی در حوزه سیاست خارجی دارد و اغلب همسایگان خود را مورد آزار قرار میدهد، اما به دنبال تهاجم یا فتح آنها نیست.
اقتصادنیوز: حسین مرعشی، دبیرکل حزب کارگزاران سازندگی در گفتگو با «اقتصادنیوز» از ضرورت تغییر راهبردهای ایران در مواجه با دنیا گفت و به تشریح ایده اش درباره «مدل چینی» رابطه با آمریکا پرداخت.
چین در حال قویتر و ثروتمندتر شدن است، اما افزایش قدرت آن به طور اساسی نگرانیها یا آرزوهایش را تغییر نداده است. اهداف اصلی چین، از جمله ادعاهای سرزمینی خاص آن، با آنچه در اواسط قرن بیستم، زمانی که کشور ضعیف و فقیر بود، میخواست، سازگار است. در واقع، این اهداف حتی به گذشتههای دورتر برمیگردد: مقامات سیاسی از زمان سلسله چینگ، که از قرن هفدهم تا اوایل قرن بیستم بر چین حکومت میکرد، ادعاهای مشابهی داشتهاند.
اگر چین یک قدرت علاقهمند به حفظ وضع موجود با اهداف روشن و محدود باشد، یعنی ایالات متحده رویکردی نادرست به مهمترین رابطه دوجانبه جهان در پیش گرفته است. تأکید واشنگتن بر بازدارندگی نظامی و آمادهسازی برای جنگ، خطر ایجاد رویارویی نظامی را به وجود میآورد که نیازی به آن نیست. به جای اینکه چین را به عنوان تهدیدی خطرناک ببینیم، ایالات متحده باید منافع اصلی چین را درک کند تا بداند چین در کجا ممکن است حاضر به مصالحه باشد و کجا حاضر نیست از مواضع خود عقب بکشد. سیاستگذاران آمریکایی که میخواهند به طور مؤثری بر پکن تأثیر بگذارند، بهتر است به جای تلاش برای انزوا و مهار چین با یک استراتژی کلان نظامیمحور، از طریق تعامل اقتصادی و دیپلماتیک با چین ارتباط برقرار کنند.
با صدای بلند بگو
بهترین راه برای درک خواستههای چین، گوش دادن به اظهارات رهبران، نشریات و رسانههای این کشور است. اگرچه بسیاری از ناظران اظهارات عمومی را به عنوان حرفهای بیارزش یا پروپاگاندا رد میکنند، دلایل خوبی وجود دارد که باور کنیم چین آنچه را که قصد دارد، بیان میکند.
چین منافع اصلی خود را به طور واضح و مداوم بیان کرده است. در سپتامبر ۲۰۱۱، پیش از به قدرت رسیدن شی جینپینگ به عنوان رهبر چین، پکن اولین سند رسمی سیاست خارجی خود را منتشر کرد که منافع اصلی چین را تعریف میکرد. این منافع شامل ثبات سیاسی داخلی، حاکمیت ملی و تمامیت ارضی، برتری حزب کمونیست چین، و توسعه اقتصادی و اجتماعی بود. در دوره حاکمیت شی، منافع اصلی حزب تغییری نکرده است. همان موضوعات و پیامها در مجموعههای فراوان آثار شی جینپینگ تثبیت شده است.
آنچه در توصیف چین از خود و منافعش به طور قابلتوجهی غایب است، هرگونه جاهطلبی بزرگ برای رهبری جهانی یا حتی منطقهای است. در سخنرانی مهمی به مناسبت صدمین سالگرد تأسیس حزب کمونیست چین در سال ۲۰۲۱، شی خواستار هژمونی یا رهبری جهانی چین نشد. اگر فرصتی برای اعلام جاهطلبیهای بزرگتر چین وجود داشت، سالگرد تأسیس حزب کمونیست چین بود، اما سخنرانی شی به طور کامل از این موضوع صرفنظر کرد.
چین به دنبال جایگزینی ایالات متحده به عنوان قدرت غالب جهانی نیست. شی و دیگر رهبران چین اغلب خواستار نقش بزرگتر چین در حاکمیت جهانی شدهاند، اما این به این معنا نیست که چین به دنبال آن است تا جای آمریکا را بگیرد. پیشنهاد اخیر شی برای ابتکار به اصطلاح «حاکمیت جهانی»، که در اوایل سپتامبر رونمایی شد، به صراحت بیان میکند که هدف آن حفظ نظام بینالمللی مبتنی بر سازمان ملل متحد است، نه سرنگونی آن. همچنین چین نمیخواهد تنها قدرت مسئول این نهادها باشد. در عوض، چین از ابتدای جنگ سرد به صراحت اعلام کرده که هدفش چندجانبهگرایی است.
چین به دنبال تقویت رشد اقتصادی و نفوذ سیاسی است. اما این تلاشهای بینالمللی به مسائل داخلی معطوف هستند و از مشکلات داخلی نشأت میگیرند. برای مثال، چین ابتکار کمربند و جاده را برای کاهش ظرفیت مازاد در صنایع مرتبط با ساختوساز زیرساختی راهاندازی کرد. رهبران چین این ابتکار را به عنوان ابزاری برای جلب حمایت بینالمللی از مدلهای توسعه و حاکمیت چین معرفی میکنند، اما هدف آن ترویج ارزشهای چینی یا تشویق دیگر کشورها به پذیرش نظامهای سیاسی و اقتصادی چین نیست.
رشد محدود
منتقدان اغلب به عبارات جدید در گفتمان چین به عنوان شواهدی اشاره میکنند که چین به دنبال گسترش قدرت خود و احتمالاً جابجایی ایالات متحده است. برای مثال، از سال ۲۰۲۱، شی جینپینگ از عبارت «شرق در حال خیزش است و غرب در حال افول» استفاده کرده است. اما این عبارت توصیفی است، نه آرمانی: این نشاندهنده درک پکن است که قدرت چین در حال افزایش است، در حالی که قدرت ایالات متحده و اروپا در حال کاهش است.
این عبارت همچنین بسیار کمتر از آنچه معمولاً تصور میشود، رایج است. با وجود توجهی که در رسانههای غربی و میان سیاستگذاران واشنگتن به خود جلب کرده، این عبارت تنها در ۳۲ مقاله در روزنامه «پیپلز دیلی»، نشریه اصلی حزب کمونیست چین که معیار خط رسمی حزب است، ظاهر شده است. برای مثال، در یک سخنرانی داخلی در سال ۲۰۲۳، شی از این عبارت برای ستایش برنامه سیاست داخلی موفق چین و معرفی آن به عنوان الگویی برای چگونگی تسریع رشد اقتصادی در کشورهای در حال توسعه استفاده کرد، در حالی که تأکید داشت چنین الگویی قابل صادر کردن نیست.
به طور کلی، رهبران چین در سخنرانیها یا اسناد خود، صرفنظر از مخاطبانشان، پیشنهاد جایگزینی ایالات متحده را مطرح نمیکنند. تحلیل ۱۷۶ سخنرانی شی بین سالهای ۲۰۱۲ تا ۲۰۲۴ که به ایالات متحده اشاره داشتهاند، نشان میدهد که موضوع غالب همکاری است، نه جابجایی قدرت. حتی وقتی به مسائل حساسی مانند تایوان، هنگکنگ و دریای چین جنوبی پرداخته میشود، شی بر مأموریت تاریخی چین برای دفاع از مرزهایش تمرکز دارد، نه تمایل به گسترش قلمرو. اشاره به ایالات متحده اغلب با مفاهیمی مانند تعامل، همکاری و توسعه همراه است، نه تقابل.
بازگشت به آینده
تمرکز پکن بر سیاست داخلی، نگرانیها درباره حاکمیت داخلی، و مسائل مربوط به مرزهای فوری و ثبات منطقهای موضوع جدیدی نیست. گفتمان درباره تایوان، برجستهترین نقطه تنش برای حاکمیت چین، نمونهای از ریشههای تاریخی این مسئله است. ادعاهای چین بر تایوان در روایت ملی ریشه دارند که برای قرنها دوام آورده است.
سایر نگرانیهای سرزمینی چین نیز دستکم به یک قرن پیش بازمیگردد. مثلا هنگکنگ و ماکائو، که به ترتیب از سالهای ۱۸۴۱ و ۱۵۵۷ تحت استعمار بریتانیا و پرتغال بودند، در اواخر دهه ۱۹۹۰ به چین بازگردانده شدند. حاکمیت چین بر تبت، چینگهای، و سینکیانگ به سلسله چینگ بازمیگردد که برخی از سرزمینهای خراجگذار سابق مینگ در شمال غربی چین و آسیای مرکزی را فتح کرد و آنها را به عنوان استانهای جدید بازسازماندهی کرد. چینگ در سال ۱۷۲۰ تبت را تصرف کرد و تا سال ۱۹۱۲ بر آن حکمرانی کرد، زمانی که تبت عملاً مستقل شد تا اینکه رهبران CCP در سال ۱۹۵۰ آن را دوباره به زور ضمیمه کردند.
اگرچه چین در مورد تایوان یا دیگر ادعاهای حاکمیتی دیرینه خود کوتاه نمیآید، اما نشان داده که حاضر به مصالحه در مورد دیگر مرزها است.
ارسال نظر